جدول جو
جدول جو

معنی ابن هیان - جستجوی لغت در جدول جو

ابن هیان(اِ نُ هََ یْ یا)
فرومایه و ناکس از مردم. خسیس از ناس. بی سروپا. بی پدرومادر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ نُ)
کمال الدین بن غیاث الفارسی. ظاهراً در اواسط قرن هشتم هجری. او را در مناقب خاندان قصائدی است و اشعار او مشهور است و مردم را بدو اعتقاد نیکو بوده است، و گویند روزی ابراهیم سلطان میرزا او را طلب کرد و پرسید از مذاهب چهارگانه کدام بهتر است ؟ گفت ای سلطان عالم پادشاهی در درون خانه نشسته است و این خانه چهار در دارد از هر دری که درآئی در این خانه سلطان راتوانی دیدن، تو جهد کن تا قابلیت خدمت سلطان حاصل کنی از در سخن مگوی از صدر نشان جوی. شاهزاده بار دیگر بازپرسید که ای مولانا متابعان کدام مذهب فاضلترند؟گفت صالحان هر قومی و هر مذهب. سلطان را این سخن ازمولانا خوش آمد. (نقل باختصار از تذکرۀ دولتشاه)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ وَزْ زا)
ابوالقاسم ابراهیم بن عثمان قیروانی. فقیه و ادیب لغوی. او را با ثعلب و مبرد برابر میشمردند و گفته اند چند کتاب لغت چون کتاب العین خلیل بن احمدو اصلاح المنطق و غیر آن را از حفظ داشت. و او را تألیفات بسیار است. وفات او به سال 346 هجری قمری بود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ وُ)
بروایت مسعودی در مروج الذهب نام مردی از قبیلۀ قریش است که در بصره میزیسته و بصاحب الزنج پیوسته و پس از قتل صاحب الزنج از طریق دریا به هندوستان و بچین رفته و در شهر خانقو انتساب خود را بقبیلۀ رسول صلوات الله علیه ظاهر ساخته و درک خدمت خاقان چین کرده و از او احسان و انعام بسیار یافته وبه عراق بازگشته است. در روایات مسلمین چین می آید که مردی از اقربای پیغمبر صلی الله علیه وآله بکانتن بوده و دین اسلام را او به چینیان تلقین کرده است و هم اکنون قبری در کانتن هست که مسلمین آنجا گویند قبر آن مرداست و محتمل است ابن وهبان مسعودی همین شخص باشد
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ ؟)
او راست: کتاب تاریخ بصره. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
ابوالقاسم یا ابوالحسن محمد بن هانی بن محمد بن سعدون ازدی اندلسی. مولد او بشهر قرطبه یا بیره. در قرطبه تحصیل علم و ادب کرد و سپس به اشبیلیه شد و بعلت بدزبانی و سوء رفتار او مردم اشبیلیه او را منفور داشتند و بتهمت متابعت رای فلاسفه او را طرد کردند، وی بافریقیه رفت و جوهر سردار سپاه منصور فاطمی را مدح گفت و صلت یافت و از آنجا به الجزائر شد و بزرگان آنجا را مدایح سرود سپس بخدمت معز خلیفۀ فاطمی پیوست و آنگاه که خلیفه به مصر رفت ابن هانی برای آوردن کسان خویش بمغرب شد و او را در سن سی وشش سالگی به سال 362 هجری قمری در برقه بکشتند. اشعار او در مغرب شهرتی عظیم دارد و او در نظر مردم مغرب مانند متنبی است در مشرق
لغت نامه دهخدا
ابن هانی، یکی از ولات طبرستان که پس از سلیمان بن منصور، به فرمان هارون الرشید ولایت آن سامان یافت، وی مردی مصلح و عادل بود و در مدت ولایت وی طبرستان امنیت کامل داشت، (از تاریخ طبرستان ابن اسفندیار) (از تاریخ طبرستان و رویان و مازندران مرعشی)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هَِ)
ابوالبقا حیّان بن عبدالله بن محمد بن هشام الأنصاری الأوسی البلنسی المقری اللغوی النحوی. وفات او به سال 609 هجری قمری بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هَُ)
کمال الدین محمد بن همام الدین عبدالواحد اسکندری سیواسی. صوفی و فقیه حنفی. او در شهر سیواس و اسکندریه قاضی بود و چندی در مدارس قاهره تدریس کرد و کتبی چند در اصول و غیر آن دارد. مولد او به سال 788 هجری قمری و وفات در 861 بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هََ ثَ)
ابوعلی حسن بن حسن بن هیثم. مهندس بصری نزیل مصر. صاحب تصانیف و تآلیف نامی در علم هندسه. مولد او ببصره به سال 354 هجری قمری او عالم بغوامض این علم و معانی آن و بسایر علوم عقلی نیز بصیر بود و مردم عصر از او فوائد بسیار گرفتند. وقتی بحاکم علوی صاحب مصر که متمایل بحکمت بود درجۀ اتقان ابن هیثم را در این علم خبر دادند او آرزومند دیدار وی گشت و بر این آرزوی او بیفزود آنگاه که گفتند ابن هیثم گفته است اگر من به مصر بودمی در نیل تصرفی کردمی که در حالت طغیان و نقصان هر دو سودمند باشد چه شنیده ام نیل در طرف اقلیم مصری از مکانی بلند سرازیر می گردد، الحاکم بالله سرّاً مالی بدو فرستاد و وی را به آمدن به مصر ترغیب کرد و او به مصر رهسپار شد آنگاه که خبر وصول او بحاکم رسید حاکم بتن خویش او را پذیره گشت و در قریۀ معروف به خندق بظاهر قاهرۀ معزّ یکدیگر را دیدار کردند و حاکم امر بفرود آوردن وی و اکرام او داد و چون از رنج سفر بیاسود ازاو ایفای وعد امر نیل خواست و وی با حاکم و جماعتی از دستکاران و معماران برای انجام منظور خویش اقلیم مصر را بدرازا بپیمود و چون آثار سکنۀ پیشین مصر رادر غایت اتقان و احکام صنعت و جودت هندسه بدید و محتویات آن را از اشکال سماویه و مثالات هندسیه با تصویر معجز مشاهده کرد دانست که قصد او بعمل نتواند آمدن چه بر پیشینیان مصر چیزی از علم او مجهول نبوده و اگر این قصد ممکن و میسر بودی آنان خود بدان توفیق یافته بودندی. پس بدو نومیدی راه یافت خاصه آنگاه که بموضع معروف به جنادل قبلی شهر اسوان رسید و آن موضعی مرتفع است که آب نیل از آنجا به نشیب افتد و پس از معاینه و اختبار و دیدن دو ساحل نیل یقین کرد که این امر بر وفق مراد او نرود و از وعد خویش خجل و شرمنده گشت و از حاکم پوزش خواست و حاکم عذر او بپذیرفت واز آن پس او را تولیت بعض دواوین داد و او از ترس، نه برغبت آن شغل قبول کرد و یقین داشت که تقلید خدمت حاکم غلط است چه او متلون و خونخوار بود و بی سببی یا به ضعیفترین سبب بسفک دماء می پرداخت. عاقبت برای نجات خویش حیلتی اندیشید و آن اظهار دیوانگی بود و چون خبر دیوانگی او بحاکم رسید امر داد تا او را در خانه وی در بند کردند و پرستارانی بخدمت او گماشت و اموال او را به نام خود او بنواب خویش سپرد و او بدین تظاهر بپائید تا حاکم بمرد و چند روز پس از وفات حاکم اظهار عقل کرد و از خانه بیرون شد و در قبه بر درجامع از هر منزل گرفت و مال سپرده بدو بازدادند و بشغل تصنیف پرداخت. وی خطی نیکو داشت و در مدت یکسال در ضمن مشاغل علمی خود سه کتاب اقلیدس و متوسطات و مجسطی را بخط خویش مینوشت و به یکصد و پنجاه دینار میفروخت و مؤنت سال او همان بود و بدینسان در قاهره میزیست تا در حدود سال 430 هجری قمری یا کمی پس از آن درگذشت. بیش از دویست کتاب از تألیفات او نام برده اند از جمله: کتاب المناظر است که بلاتینی ترجمه شده و از زمان روجر باکون تا کپلر در مغرب اهمیت بسیار داشته و کمال الدین ابوالحسن فارسی متوفی به حدود 719 شرحی به عربی بر آن نوشته. دیگر از کتب او: کیفیات الاظلال. کتاب فی المرایا المحرقه بالقطوع. کتاب فی المرایاالمحرقه بالدوائر. کتاب فی مساحهالمجسم المکافی. فقراتی از رساله فی المکان، فی مسأله عددیه. فی شکل بنی موسی. فی اصول المساحه که به عربی با ترجمه آلمانی آن طبع و منتشر شده است. برای نام سایر کتب او رجوع به عیون الانباء ابن ابی اصیبعه شود. و عدسی محدّب ذره بین از اختراعات اوست و او را بطلمیوس دوم گویند
طبیب مشهوری از مردم قرطبه. او را کتبی است در اغذیه و سموم وخواص ادویۀ مفرده و در سال 455 هجری قمری درگذشته است. و اختلاف تاریخ دلالت دارد که او غیر از ابن 9هیثم منجم سابق الذکر است. (از تاریخ اطبای عرب لکلرک)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خطوطی که کشند فال و زجر را
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ کَنْ نا)
محمد بن عیسی بن محمود بن کنان. مورخ و ادیب دمشقی، در نیمۀ اول مائۀ دوازدهم هجری. او راست: الحوادث الیومیه فی تاریخ احدعشرو الف و مئه شامل تاریخی که از 1111 ه. ق. شروع وبسنۀ 1134 ختم میشود. الاکتفا فی ذکر مصطلح الملوک و الخلفا. مختصر حیوهالحیوان للدمیری. کتاب البیان والصراحه فی تلخیص کتاب الملاحه و کتاب الملاحه ریاض الدین غزی عامری راست. کتاب حدائق الیاسمین فی ذکر قوانین الخلفا و السلاطین. المواکب الاسلامیه فی الممالک و المحاسن الشامیه. تاریخ معاهدالعلم فی دمشق. الالمام فی ما یتعلق بالحیوان من الاحکام. وفات وی 1153 بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ کَ)
ابوالحسن محمد بن احمد بن ابراهیم بغدادی نحوی. خطیب در تاریخ بغداد نام او یاد کرده و گوید وی نحو از فریقین یعنی کوفیین و بصریین فراگرفته و خلط دو مذهب میکرد و رؤسا و اشراف بصحبت او گرد می آمدند چنانکه غالباً صد اسب بر در خانه او ایستاده بودی. وفات او به سال 299 ه. ق. بود. و از کتب اوست: کتاب مهذب. کتاب غریب الحدیث. کتاب البرهان. کتاب علل النحو. کتاب مصابیح الکتاب. و ابن الندیم جدّ او را بجای ابراهیم، محمد بن کیسان آورده است و علاوه بر کتب مزبوره کتاب الحقائق و کتاب المختار و کتاب الوقف و الابتداء و کتاب القراآت و کتاب الهجا و کتاب التصاریف و کتاب المقصور و الممدود و کتاب الشاذانی فی النحو (کذا) و کتاب المذکر و المؤنث و کتاب مختصرالنحو و کتاب معانی القرآن و کتاب المسائل علی مذهب النحویین مما اختلف فیه البصریون و الکوفیون را از او نام برده است، و گوید کیسان به معنی غدر است در لغت سعدیه و کیسان نیز نحوی بوده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ عَیْ یا)
ابوجعفر احمد بن محمد کنانی. از شعرا و ادبای اندلس. مولد او در 552 ه. ق. بمرسیه. او در 579 بشرق سفری کرده و مدتی در حجاز و شام اقامت داشته و به سال 597 باندلس بازگشته است و در 628 پس از ابتلاء بعمی درگذشته است. او را نظیره ها بر اشعار حریری و نیز اشعار دیگری است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ سَ)
قاضی زین الدین عمر بن سهلان ساوی. فیلسوف ایرانی در قرن ششم هجری. تولد او در ساوه بود و چندی در آنجا بقضا اشتغال داشت پس از آن کتاب خانه او به ساوه بسوخت و او به نیشابور هجرت کرد وبه استنساخ کتاب شفا معاش میگذاشت و از آن کتاب سالی یک نسخت می کرد و بصد دینار میفروخت. از تصنیفات اوبصائرالنصیریه در منطق معروف است که بنام نصیرالدین ابوالقاسم محمود بن مظفر وزیر سلطان سنجر کرده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ حَیْ یا)
ابومروان بن خلف قرطبی. مورخ (377-469 ه. ق.). از تألیفات بسیار او تنها کتاب المقتبس فی تاریخ الاندلس برجایست و نسخی از آن در پاریس و نیز اصطنبول و مجریط (مادرید) موجود باشد
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ سَیْ یا)
ابوماهر موسی بن یوسف بن سیار. طبیب ایرانی در عصر آل بویه. علی بن مجوسی شاگرد او بوده و خود او در طب تألیفاتی داشته و در شیراز میزیسته است. او را کتابی است درفصد ذیل کنّاش اسحاق بن حنین. و لکلرک در تاریخ اطبای عرب شروح کتب یوحنابن سرافیون را نیز از تألیفات او نام می برد. رجوع به ذیل ترجمه ابن المجوس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
الیاس. از علمای سریانی. او راست کتابی در صرف زبان سریانی و بعض اشعار نیز بدان زبان دارد. و به سال 1056 ه. ق. درگذشته. دیوان اوکنزالثمین در شهر روم به طبع رسیده است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ طَحْ حا)
ابوالاصبغ عبدالعزیز بن علی. از مشاهیر ادباء و قرّاء اندلس. مولد به سال 498 ه. ق. در اشبیلیه. وی به مصر و شام و عراق سفر کرده و سالها درشهرهای مزبور به افادت مشغول بوده است و بعد از 559 به حلب درگذشته است. او را اشعاری لطیف و رقیق است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ اِ)
ابوالبرکات محمد بن احمد بن ایاس زین الدین الناصری. در سال 852 ه. ق. متولد شده و تا 928 زنده بوده است. خانوادۀ او اصلاً چرکسی و ایاس فخری جد پدر او مملوک بود وببرقوق یکی از سلاطین مملوک مصر فروخته شد. ابن ایاس در دربار ممالیک با بسیاری از ارباب مناصب و درباریان خویشاوندی یا خلطه داشت و از اینرو انقراض حکومت ممالیک را بتفصیل و دقت نوشته است و در کتاب موسوم به بدایع الزهور فی وقایع الدهور تاریخ مصر را تا پایان پادشاهان ایوبی باختصار و از سلطنت قایتبای با شرح و تفصیل جزئیات ذکر کرده است. و باز او راست: نشق الازهار فی عجایب الاقطار. نزههالامم فی العجایب و الحکم
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ تَیْ یا)
امام ابوغالب تمام بن غالب بن عمرو تیانی قرطبی. وفات 436 ه. ق. از علمای لغت. او از وطن بمرسیه آمده در آنجا ساکن شد و کتابی جامع در لغت موسوم به تلقیح العین تصنیف کرد. و فیروزآبادی گوید او صاحب کتاب موعب بوده و درقاموس و هم در تاریخ ابن خلکان تیانی بدون ’ابن’ و در طبقات النحات و کشف الظنون با ’ابن’ ضبط شده، ابن خلکان گوید گمان میکنم منسوب به تین یعنی انجیر و فروشندۀ آن باشد، حاجی خلیفه در کشف الظنون ذیل کتاب العین خلیل بن احمد تلقیح العین را فتح العین نامیده آنگاه در حرف تاء تلقیح العین و در حرف فاء فتح العین را ازهمان مصنف نام برده و معلوم نیست او دو کتاب مختلف به دو نام تألیف کرده است یا یکی تصحیف دیگری است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ حِبْ با)
محمد بن احمد بستی. وفات 354 ه. ق. در سن 80 سالگی. تولد او به سیستان بوده و پس از مسافرتهای بسیار قاضی سمرقند شد، و سپس بتهمت زندقه معزول گشت و علت آنکه گفته بود نبوت چیزی جز علم و عمل نیست. و کتب چندی در حدیث از او در دست است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ خَ)
ولی الدوله ابومحمد احمد بن علی. وفات 431 ه. ق. ادیب و شاعر. از طرف ظاهر بن حاکم سلطان مصر متولی نوشتن سجلات بوده و دیوان شعری در چند ورقه داشته است
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ دَهَْ ها)
نام طبیبی بزرگ و مترجم و ناقل از کتب هند. او از اطبای بیمارستان برامکه بوده است. (لکلرک). ظاهراً مراد ابن دهن است که ابن الندیم ترجمه او را در الفهرست آورده است. رجوع به ابن دهن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ دَ)
پدر او نهامه و مادرش نهشیران است (154-222 میلادی). دیصان رودی است که بر رها (اورفه) گذرد و نام ابن دیصان مأخوذ از اسم آن رود باشد. پدر او از هیاطله و در دربار معنو پرورش یافته و با پسر او ابگر در یک جا درس خوانده دانش نجوم فراگرفت و سپس بدست هیستاسپ اسقف، کیش ترسائی پذیرفت. و او پیشرو فرقۀ مبتدعه ای است از فرق نصاری که به ثنویّه تمایل داشته اند و بعلت انتساب بدو دیصانیه نامیده شده اند. طریقۀ ابن دیصان با طریقت والانتین و مرقیون هرچند ظاهراً مخالف است لکن در معنی هر سه شعبات یک اصلند و نیز میتوان گفت مانی در عقاید خویش بر اثر او رفته و از وی اخذ و اقتباس کرده است. و چنانکه شهرستانی گوید این فرقه معتقد به دو اصل نور و ظلمت باشند. نور را فاعل خیر باختیار و قصد و ظلمت را فاعل شر باضطرار و جبر دانند و جملۀ نیکی وسود و طیب و زیبائی را بنور نسبت کنند و بدی و زیان و گندگی و زشتی را به ظلمت منسوب دارند و گویند نورزنده، دانا، توانا، حساس و درّاک است و جنبش و حیات از اوست و ظلمت مرده، نادان، ناتوان، جماد، موات و بی جنبش و تمیز است. و باز گویند که شر از ظلمت طبعاًو قسراً صادر شود. و نور جنس واحد و ظلمت نیز جنسی واحد است و همه ادراکات نور از سمع و بصر و سایر حواس یکی است، یعنی سمع او بصر او و بصر او سایر حواس اوست و اینکه نور را سمیع و بصیر گویند از لحاظ اختلاف ترکیب نور با ظلمت است نه آنکه در نفس الامر سمع و بصر او دو چیز مختلف باشد و باز گویند رنگ و طعم و بوی و ملموس نور یک است و تمیز آنها از یکدیگر از اختلاف نوع اختلاط ظلمت با نور است و همین سخن را در رنگ و طعم و بوی و ملموس ظلمت گویند و معتقد باشند که نور همیشه نور و ظلمت همیشه ظلمت است. و باز گمان برند که تلاقی نور بظلمت از جهت سفلی نور و تلاقی ظلمت بنوراز جهت علیای ظلمت است و پیروان این فرقه در امر آمیختن نور با ظلمت و خلاص نور از آن اختلاف دارند. بعضی گویند که نور بظلمت درآمد و ظلمت او را بخشونت و درشتی پذیرفت و نور متأذی گشت و خواست ظلمت را نرم و لطیف کند و سپس خود را رها سازد و این نه از جهت اختلاف جنس نور و ظلمت بود لکن چنانکه در ارّه صفحۀ مصقول و هموار و دندانه های درشت و ناهموار همه از آهن است همچنان نرمی نور و درشتی ظلمت از جنس واحد است و نور خواست با تلطف و لین خود چنانکه اره، در فرجه ها درآید و آن بی خشونت دست نداد و تصور نمیشود بکمال وجود رسیدن مگر با لین و خشونت معاً. و فرقۀ دیگر گویند ظلمت از جهت سفلی نور بدو درآویخت و چون نور در رهائی خویش از ظلمت و دفع ظلمت از خویش کوشیدن خواست ثقل او بر ظلمت افتاد و از اینرو در ظلمت فروشد چونان کسی که در گل پای نهد و سنگینی خویش بر آن افکند وچون بیرون شدن خواهد فروتر شود پس نور برای رهائی خود از ظلمت و تفرد بعالم خویش محتاج زمان شد و بعضی گویند که دخول نور به ظلمت باختیار بود برای اصلاح ظلمت و استخراج اجزائی از ظلمت بعالم نور، لکن آنگاه که نور بظلمت درآمد ظلمت دیری بدو درآویخت پس از اینرو زشتی و بیدادی از نور ناگزیر زاید نه باراده و اختیار و اگر نور در عالم خویش بودی از او جز خیر محض وحسن بخت پدید نیامدی و فرق است میان فعل ضروری و فعل اختیاری. و ابن الندیم گوید: دیصانیه، دینی منسوب به ابن دیصان است، میان عیسی و محمد علیهم االسلام رئیس آنان دیصان را از آنرو دیصان گویند که بر کنار رودی بدین نام بزاده است. و این دین پیش از دین مانی بوده و دین مانوی بدان نزدیک است. و اختلاف آن دو در اختلاط نور بظلمت است... و پیروان ابن دیصان از قدیم بنواحی بطائح و چین و خراسان پراکنده اند و ظاهراً مجمع ومزگت و هیکلی ندارند. و ابن دیصان راست: کتاب النورو الظلمه. کتاب روحانیهالحق. کتاب المتحرک و الجمادو بسیار کتب دیگر. و رؤساء این دین را نیز کتابها بوده که اکنون مفقود است. (باختصار از ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ زَیْ یا)
ابوجعفر محمد بن عبدالملک بن ابان بن حمزه. وزیر معتصم. از مردم دسکره. وفات 223 ه. ق. جد او ابان روغن زیت از بلاد خود به بغداد برده میفروخته است و از این جهت او به ابن زیات مشهور شده است. مردی ادیب و لغوی و شاعر بود وقتی معتصم عباسی از وزیر خود احمد بن عماد بصری معنی کلمه کلا پرسید و او جواب ندانست معتصم گفت: ’خلیفه امی و وزیر عامی’. گفت یکی از کتّاب را بخوانید محمد بن زیات صاحب ترجمه را نزد او بردند و چون از عهدۀ جواب برآمد شغل وزارت به او تفویض کرد و تا وفات معتصم (227) در آن عمل ببود و پس از معتصم واثق او را در وزارت نگاه داشت و چون خلافت بمتوکل رسید (232) باز چهل روز در مقام وزارت بماند، آنگاه متوکل او را دستگیر و مصادره کرد و در تنوری که خود برای شکنجۀ اصحاب دیوان کرده بود مسجون کرد و به قیدی آهنین که پانزده رطل وزن داشت مقید گردید و چهل روز در آن ببود تا درگذشت و آن تنور در اطراف میخها داشت که مقصر در آن جنبیدن نمی توانست چه با حرکت تن او میخست. ابن زیات علاوه بر اشعار دیوان رسائلی داشته است. (از ابن خلکان) (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
عبیدالله بن زیاد بن ابیه. مادر زیاد سمیه کنیز حارث بن کلدۀ طائفی است و چون سمیه به تبه کاری شناخته شده بود دو پسر او زیاد و ابوبکر را حارث بفرزندی نپذیرفت و از این رو زیاد را زیاد بن ابیه گفتندی. آنگاه که خلافت به معاویه بن ابی سفیان رسید معاویه زیاد را بپدر خویش ابوسفیان بست، و زیاد را برادر خویش گفت. زیاد بن ابیه به سال 53 ه. ق. درگذشت و از وی چند فرزند بماند که همه بخدمت خلفای اموی پیوستند. مشهورتر آنها عبیدالله است. در سنۀ 54 معاویه حکومت خراسان بوی داد و او چند ناحیت از ماوراءالنهر را فتح و تسخیر کرد و در سال 56 از فرمانروائی خراسان منعزل و بحکمرانی بصره منصوب گشت و به سال 60 معاویه کوفه را نیز به ولایت او ملحق ساخت. و در 61 از جانب یزید مأمور محاربۀ با حسین بن علی علیه السلام گردید وبه یوم الطف آن حضرت را با اقارب و اصحاب بشهادت رسانید و بظلم و بیدادی مثل گشت. پس از مرگ یزید، عبیدالله دعوی خلافت کرد و اهل بصره و کوفه را به بیعت خویش خواند لکن کوفیان دعات او را هم از اول از شهر براندند. و مردم بصره در آغاز انقیاد می نمودند و سپس بسرکشی و نافرمانی گرائیدند تا او از خروج بصره ناگزیر گشت و بحیل و چاره ها پوشیده از عراق به شام گریخت و در آنجا مروان بن الحکم را بدعوی خلافت تحریض و ترغیب وبا جهدی بسیار کار خلافت بر او راست کرد و در 65 ه. ق. لشکری بحرب سلیمان بن صرد خزاعی سوق داد و در عین الورده بیشتر سپاهیان سلیمان کشته شدند سپس از دست مروان متولی ضبط عراق گشت و پیش از خروج او مروان بمرد و فرزند او عبدالملک، نیز وی را بهمان شغل گماشت و او با هشتادهزار تن از شام بموصل آمد و با سپاه مختار بن ابی عبیدۀ ثقفی مصاف داد و در این جنگ ابراهیم بن مالک اشتر او را بکشت و سپاه عبیدالله بپراکندند
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ بَیْ یا)
ناکس. خسیس. فرومایه از مردم
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ هََ ی ی)
و هی بن بی. فرومایه و ناکس از مردم. خسیس از ناس. بی سروپا. بی پدرومادر. و ظاهراً بیت منوچهری که اکنون لایقرء است اصلش این است:
آن جایگاه کانجمن سرکشان بود
تو بوعلاء و این دگران هی ابن بی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابن سینا
تصویر ابن سینا
پور سینا
فرهنگ واژه فارسی سره